شلف مفهومی مدل شازده‌کوچولو SHSK358

شلف شازده کوچولو و ماجرای شبانه

در اتاقی پر از اسباب‌بازی و کتاب، شلفی چوبی با طرحی از شازده کوچولو ایستاده بود. این شلف، هدیه تولد سارا بود و او عاشقش بود. سارا هر شب قبل از خواب، به شلف نگاه می‌کرد و داستان‌های شازده کوچولو را برای خودش مرور می‌کرد.

یک شب، سارا بعد از اینکه به داستان شازده کوچولو گوش داد، به خواب عمیقی فرو رفت. در خواب، سارا ناگهان خود را در سیاره‌ B-612 دید. گویی شازده کوچولو او را به سیاره‌اش برده بود. سارا با تعجب به اطراف نگاه می‌کرد و گل‌های رز زیبا، روباه دانا و گوسفند مهربان را می‌دید.

در همین حین، شازده کوچولو به سارا نزدیک شد و با لبخندی گفت: "سلام سارا! خوشحالم که به سیاره‌ام آمدی."

سارا با خوشحالی گفت: "سلام شازده کوچولو! من عاشق داستان‌های تو هستم. اصلاً فکر نمی‌کردم که روزی به اینجا بیایم."

شازده کوچولو گفت: "من هم خوشحالم که تو را اینجا می‌بینم. سارا، تو دختری مهربان و باهوشی هستی. من می‌دانم که تو عاشق تخیل و ماجراجویی هستی."

سارا گفت: "بله، من عاشق دنیای خیال هستم. دوست دارم مثل تو به سیاره‌های مختلف سفر کنم و چیزهای جدیدی کشف کنم."

شازده کوچولو گفت: "تو می‌توانی با تخیل خودت به هر جایی که می‌خواهی سفر کنی. فقط کافی است که چشمانت را ببندی و به جایی که دوست داری فکر کنی."

سارا چشمانش را بست و به سیاره‌ خودش فکر کرد. ناگهان، خودش را در اتاقش دید. شلف شازده کوچولو هنوز در گوشه اتاق بود و نور ماه از پنجره به داخل می‌تابید.

سارا لبخندی زد و از خواب بیدار شد. او می‌دانست که شازده کوچولو درست گفته بود. تخیل قدرتمندترین سلاح او بود و می‌توانست با آن به هر جایی که می‌خواست سفر کند.

از آن شب به بعد، سارا هر شب قبل از خواب به شلف شازده کوچولو نگاه می‌کرد و به سیاره‌های مختلف سفر می‌کرد. او با تخیلش، با شازده کوچولو و دوستانش در B-612 بازی می‌کرد، به اعماق جنگل‌ها می‌رفت و قله کوه‌های بلند را فتح می‌کرد.

شلف شازده کوچولو، فقط یک تکه چوب ساده نبود. این شلف، دروازه‌ای به دنیای خیال و ماجراجویی بود و به سارا کمک می‌کرد تا رویاهایش را به حقیقت تبدیل کند.